بی خوابی ات ...

ساخت وبلاگ
گفتم دلم را به دریا بزنم و عادت از دور نگاه کردنت را دور بیاندازم و بدون اینکه دست و پایم بلرزد ناقافل جلویت سبز شوم و حرف دلم را با چشمهایم به چشمهایت بگویم ..بگویم آهای دختر ریزه میزه ی خوشگل با آن موهای چتری و راه رفتن های تند تند دوست داشتنی ات" دستت را باز کن ..دلم را از سینه بیرون آورده ام مال تو..از این به بعد تو مادرش باش " برایش لالایی بخوان ..ولی ای کاش هرگز اینقدر به تو نزدیک نمیشدم که ناخداگاه عطسه کنی و دست چپت را جلوی دهانت بگذاری و برق کشنده ی حلقه ات را ببینم که با زبان بی زبانی می گوید معشوقه ی یک نفر دیگر هستی و چشمهایم در تاریکی مطلق فرو برود و تمام آرزوهایم بر باد...باور کن هرشب برایت شعر می سرودم تا خوابم ببرد..باور کن برای نشئگی بوییدن برهنگی شانه هایت برای شنیدن نفسهایت وقتی دویده ایی و بغلت کرده ام برای بافتن گیسهایت وقتی پشت به من قهر کرده ایی" برای محو شدن به لبهایت وقتی تب کرده ایی و با جان و دل پاشویه ات میکنم و هذیان میگویی"و برای تمام خاطراتی که قرار بود میان آغوش من و تو زاییده شود و دختر کوچکمان که در چشمهایش تو را میدیدم چقدر نقشه کشیده بودم و آن حلقه ی لعنتی تمامش را توی دلم کباب کرد... ای کاش هرگز به تو نزدیک نمی شدم و فقط از دور این عشق یک طرفه ی کش دار را ادامه می دادم " شاید یکی از شعرهایم برای تو قصیده ایی بلندتر و زیباتر و دل فریب تر از آبی خاکستری سیاه میشد" شاید یک شب بعد از پایان آن قصیده از خوشی زیاد دیگر چشم باز نمی کردم و بی آنکه بدانم یک نفر زودتر از من "تو را قاپ زده زندگی را شیرین وداع میگفتم و مثل امشب طعم گس بی کسی راه گلویم را نمی بست و خفه نشده به حال خودم رها نمیکرد...پ ن : نمیدانم دیگر این زندگی با چه هدفی همچنان اصرار به بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 14:19